کیان کوچولو نفس من و باباشه

جوجوی ناز من

1395/1/12 15:22
1,198 بازدید
اشتراک گذاری

    

     سلام به روی ماهت   ...     به چشمای سیاهت ... 

     

     

 

قربووونت برم پسر نازم .. داری کم کم بزرگ میشی و احساس می کنم که این روزها دارن خیلی تند تند میگذرن..

جوجوی ناز من یکشنبه با بابایی بردیمت واسه چکاب ماهانه .. خدارو شکر همه چیز خوب بوود فقط واسه بی تابی شبت که اونم ناشی از باد گلو زدن هات بود یه شربت دیگه تجویز شد ...

وبه خاطر تعریق بدنت تو شب هم، دکتر توصیه کرد که قطره ی آهن و برات شروع کنیم.

                                 

    یه کوچولو تپل مپل شدی : 8،800  

  قد کشیدی جوجوی من : cm 67  

  دور سرت هم شده : 43 cm

 

من نمیدونم چجوری ساعت این همه قطره و دارو رو با هم هماهنگ کنم آخه؟؟؟؟

 

چند روزی بود که تصمیم داشتم ببرمت آتلیه و ازت عکسای خوشمل خوشمل بندازیم ،

بالاخره دوشنبه در یک حرکت ضربتی هم وقت گرفتم ، هم اینکه همه چیو آماده کردم و رفتیم آتلیه ،

خیلی خسته کننده بود اما خیلی لحظات شیرینی بود ، در ضمن از عمه مژگان

هم کمک گرفتیم و اومداونجا ، اینقدر قربون صدقه ات میرفت تا تو یه کوچولو بخندی ،  از عمه جون ممنونیم که مارو تنها نمی ذاره .

خلاصه کف کردیم ...   شب که اومدیم خونه دستام از شدت درد ضعف

می رفت اینقدر که پشتتو گرفته بودم....

البته خودتم خیلی خسته شده بودی قربونت برم ... بر عکس هر شب که تا 1

بیداری ساعت 10 خوابیدی .. .. آروم آروم

 

اما دیشب خیلی گریه کردی ..

من و بابایی مدام تو رو راه میبردیم ، فکر کنم لثه هات درد می کرد ، چون

فکّت رو فشار می دادی و گریه می کردی  

وااااای فکر کنم از این به بعد از این شبا زیاد داشته باشیم .... 

  پسرکم تو قلب منی .....

دلم نمیخواد اینجوری گریه کنی .. دلم کباب می شه

 

اما خدا رو شکر روند موفقیت آمیزی داشتیم ..

پسر گلم  ،

     عسلم .. جوجه ی من 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)